ماجرای یک نهی از منکر 2
تو راهروی خانهی همان عضو هیات مدیره بودم که یکی اومد گفت: تو این خانوم رو زدی!
بیا بیرون ببینم.
رفتم بیرون دیدم اون دوتا خانوم، جار و جنجال راه انداختند که آره، این آقا ما رو زده!
یکی دوتا از همسایهها اومدن جلو و به من گفتن: تو این خانوم رو زدی؟!
من داشتم تعریف میکردم که یکی از اون خانومها حمله کرد و دوباره من رو زد.
به خاطر این حرکت وحشیانه، اینجا همه به اون خانومه مشکوک شدن.
من چند بار برای افراد مختلف اصل ماجرا رو تعریف کردم.
در همین حین، چند نفر از همسایهها، مجددا به بابت حجاب به اون خانوم تذکر دادن، که اون خانوم شروع کرد به فحش دادن به طلبهها و چادریها و ... .
دیگه اینجا همه فهمیدن حق با منه.
به غیر دو نفر که ظاهرا به اون خانومه چشم طمع داشتند و اتفاقا یکیشون مجرد بود و قبلا حرکات مشکوکی زده بود و مچش رو گرفته بودیم.
بگذریم. خلاصه اون خانوم دست از جار و جنجال و فحاشی به طلبهها و چادر و ... برنمیداشت. تصمیم گرفتیم به پلیس زنگ بزنیم.
بعد از کلی معطی پلیس آمد.
افسر از ماشین پیاده شد و دید پنجاه نفر تو حیاط مجتمع هستند.
دید نمیتونه همهمهی مردم رو کنترل کنه، اون دوتا خانوم و یکی دوتا از همسایهها رو کشید کنار تا ماجرا رو ازشون بپرسه.
فقط اومد طرف من و یه سوال از من پرسید. تو این خانوم رو زدی؟ من گفتم، خیر، من از خودم دفاع کردم.
همین، سوار ماشینش شد و گفت بیاید کلانتری. البته اون خانومها رو هم سوار کرد و برد که این کارش خلاف بود. حق نداشت یکی از طرفین دعوا را با ماشین پلیس به کلانتری ببره.
ما هم پنج نفر شدیم و سوار ماشین رئیس هیات مدیره، رفتیم کلانتری.
ادامه دارد ...
سلام
چقدر جالب
ولی ماجرا دیر به دیر تعریف میکنید.