یادداشت‌های شخصی بنده

یادداشت‌های شخصی بنده

یک طلبه
که دانشگاه هم رفته
اهل مطالعات علوم اجتماعی
مشتاق شنیدن و دیدن نقد شما
**********
«توضیحات در بخش "درباره‌ی بنده"»

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فساد» ثبت شده است

نخبگان فساد

۰۲
شهریور

طبق نظریه نخبه‌گرایی سازمانی، همه‌ی تغییر و تحولات جامعه زیر سر نخبه‌هایی است که به طور سازمان یافته دارن با هم کار می‌کنند.

 

در مساله‌ی حجاب، نخبگان مروج برهنگی و بی حیایی، خیلی آزادانه و سازمان یافته دارن برای خودشون کار می کنن. طبق نظریه نخبه گرایی سازمانی، تا موقعی که اینها دارند آزادانه و هماهنگ کار می‌کنند، شما هرچی کار فرهنگی و قانونی و قضایی روی مردم انجام بدی هیچ فایده ندارد.

راه حل چیست؟

باید ارتباط سازمانی این نخبگان از بین برود.  طوری که نتونن هماهنگ با هم کار کنند.

 

وقتی سازمان نخبگان مروجان فساد (مثل بعضی از سلبریتی ها و مدل‌ها و ...) از بین رفت. این نخبگان مذهبی هستند که به طور سازمان یافته باید وارد میدان شوند. 

  • Oceanus

اما شکایت از پلیس ها:

 

رفتیم نیروی انتظامی کل استان و شکایت کردیم. انتهای شکایت هم نوشتم: اگرچه جرم این پلیس‌ها کوچک بود، اما موجب از بین رفتن اعتماد عمومی و سرمایه‌های مردمی پلیس خواهد شد.

 

چند وقت بعد از دادسرا نظامی ابلاغیه آمد. رفتم آنجا و ماجرا را برای بازپرس توضیح دادم. قرار شد شاهدان هم بروند.

دیگه خبری نشد تا اینکه برایم پیام آمد که پرونده به دادسرای عمومی ارجاع شده.

رفتم پیش بازپرس شعبه14 دادسرای عمومی پردیسان.

بازپرس گفت بیا رضایت بده. گفتم نه.

گفت خودت میدونی، بیست بار باید بیای و بری، آخرش هم به نتیجه نمی‌رسی.

اون روز اظهارات من رو ثبت نکرد.

دوباره یک روز دیگه رفتم، گفت الان وقت ندارم، ظهر بیا. (به نظرم نذر کرده بود که همون بیست بار، من رو ببره و بیاره.)

ظهر رفتم و بازپرس دوباره درخواست رضایت کرد. (درخواست رضایت از سوی بازپرس خلاف قانون است.)

قبول نکردم و اظهارات من رو ثبت کرد.

گفت شاهدها رو بیار.

چند روز روز بعد، دونفر از شاهدها رفتند.

بازپرس اظهارات اونها رو هم ثبت نکرد و از آنها خواست که بیایند و من را راضی کنند تا رضایت بدهم.

من هم گفتم رضایت نمی دهم و خودتان مجبور هستید یک بار دیگر بروید تا اظهاراتتان را ثبت کنید، و الا حکم جلب خودتان می‌آید.

یکی از دیگر از شهود رفت، داشت به اونم فشار می آورد که شهادت ندید و شاکی رو راضی کنید.

البته این بنده‌خدا کار عقلی کرد و جلوی دادگاه به من زنگ زد. منم گفتم من رضایت نمی دم، حالا می خوای برو تو شهادتت رو ثبت کن، میخوای صبر کن تا احضار یا جلبت کنند. این یکی رفت شهادتش رو ثبت کرد.

(دقت کنید که این بازپرس هم آدم فاسدی است، ولی دیگه حال ندارم برم شکایت جدید ثبت کنم.)

 

چند وقت بعد با بچّه‌ها طرح پارسا صحبت کردم و قرار شد که پرونده‌ی این پلیس‌ها و آن بازرپرس فاسد را در دادگاه پیگیری کنند.

معلوم شد که برخورد بد پلیس با ناهیان منکر، فقط مربوط به پرونده من نیست و چندین مورد در خود قم وجود داشته که پلیس طلبه‌ی ناهی منکر را به داخل کلاتری برده و او را مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار داده.

 

خلاصه پرونده من هم قاطی پرونده‌ی اونا و پیش آقای غریب، دادستان کل استان قم مطرح شد و قرار پیگری بشه.

 

 

نتیجه هم چیز خاصی نشد.

صرفا یک تذکری به اون بازپرس دادن.

پلیس‌ها هم تبرئه شدند.

  • Oceanus

فرداش من با یکی از همسایه‌ها رفتیم دادگاه تا از آن دو خانوم شکایت کنیم.

یکی از همسایه‌ها هم پیگیر شکایت از پلیس‌ها شد.

ما از دو خانوم شکایت کردیم. روز اداری بعدی، رفتیم نیروی انتظامی کل استان قم، بابت رفتار بد آن پلیس‌ها و قبول نکردن شکایت ما، شکایت کردیم.

 

اما ماجرای شکایت از دو خانم:

ما شکایت کردیم و حدود یک ماه بعد، اولین ابلاغیه‌ی دادگاه آمد. تا سه جلسه‌ی پرونده در شورای حل اختلاف باقی می‌ماند. من رفتم و شوهر آن خانم چادری آمد. مرد نسبتا معقولی بود. در جلسه قول داد که هردوی خانم‌ها بیایند و عذرخواهی کنند تا من رضایت بدهم.

اما آن دو خانم نیامدند و ابلاغیه دوم آمد. من رفتم دادگاه ولی آن دو خانم نیامدند.

ابلاغیه سوم آمد. شوهر آن خانم آمد و گفت من که گفتم آن ها می آیند عذرخواهی! منم گفتم دو ماه گذشته! چرا نیامدند؟! گفت کرمانشاه است و کار دارد، مثل تو بیکار نیست. منم گفتم وقتی زنت دوسال رفت زندان می فهمی بیکاری کیه!

همسر آن آقا هم آمد و گفت خواهرم کرمانشاهه! (البته من از همسایه‌هایی که با آن‌ها ارتباط داشتند شنیده بودم که خواهرش به تهران رفت و آمد داشته، آن هم در ایام اغتشاشات بنزینی آبان 98!)

گفتم چطور تا تهران میره، قم نمی تونه بیاد!

 

من از جلسه رفتم بیرون و دادیارها به آن آقا تفهیم کردند که اگر پرونده از شورای حل اختلاف به دادگاه برود، برای آنها خیلی بد می‌شود و تا دو سال حبس و حدود 80 ضربه شلاق در انتظار آن خانم‌ها است.

خلاصه، آن‌ها جوری ترسیدند که آن خانوم غروب از کرمانشاه آمد و هردوی خانوم ها مکتوب، جلوی هیات مدیره عذرخواهی کردند.

 

 

بماند که در ایام شکایت، آن خانوم که همسایه بود، می‌رفت پیش همسایه‌ها و می‌گفت: آن شب آقا من و خواهرم را زیر مشت و لگد گرفته بود و دندان خواهرم هنوز در می‌کند و ... . آن همسایه‌ها هم تمام ما وقع را کف دست من می‌گذاشتند.

 

إن شاءالله ماجرای پلیس‌ها در قسمت بعد.

  • Oceanus

با هم‌سایه‌ها رفتیم کلانتری.

اون دو تا خانوم با ماشین پلیس رفتن داخل. ما هم خواستیم بریم داخل که افسر کلانتری مانع شد و ما را بیرون کرد.

حدود پنجاه دقیقه بیرون جلوی کلانتری منتظر بودیم و نمی‌دانستیم که در کلانتری چه خبر است!

بعد از پنجاه دقیقه، فقط من را به داخل راه دادند.

افسر گفت تو این خانم را زدی؟

گفتم نه، من فقط از خودم دفاع کردم.

گفت این خانوما چیزای دیگه میگن.

گفتم دروغ میگن.

خانوما کلانتری رو گذاشتن روی سرشون و افسر با کلام تند آن ها را ساکت کرد.

افسر زنگ زد به قاضی شیفت تا ببینه تکلیف چیه.

ظاهرا قاضی پشت تلفن بهش گفت که آقا رو رها کنید بره، از خانوم‌ها تعهد بگیرید و رها کنید.

من به افسر گفتم شکایت دارم.

افسر گفت باید بری دادگاه، ما اینجا شکایت قبول نمی‌کنیم. (حرکت خلاف قانون)

گفتم شما حتی از من توضیح نخواستید!

یکی دیگشون با بی احترامی گفت بگو ببینم چی میگی!

من شروع کردم به شرح ماجرا. اما اون افسر در حین گوش دادن دائم به من بی احترامی می‌کرد، مثلا با چیزهای دیگه مشغول می‌شد، با سربازها صحبت می‌کرد، خمیازه می‌کشید و ... .

خلاصه اومدم بیرون و ماجرا رو برای همسایه‌ها تعریف کردم.

اونا هم عصبانی شدن و شروع کردن به داد و بی‌داد.

افسر کلانتری اومد بیرون و گفت برید دادگاه شکایت کنید.

 

إن شاءالله ادامه‌ش فردا.

  • Oceanus

تو راهروی خانه‌ی همان عضو هیات مدیره بودم که یکی اومد گفت: تو این خانوم رو زدی!

بیا بیرون ببینم.

رفتم بیرون دیدم اون دوتا خانوم، جار و جنجال راه انداختند که آره، این آقا ما رو زده!

یکی دوتا از همسایه‌ها اومدن جلو و به من گفتن: تو این خانوم رو زدی؟!

من داشتم تعریف می‌کردم که یکی از اون خانوم‌ها حمله کرد و دوباره من رو زد.

به خاطر این حرکت وحشیانه‌، اینجا همه به اون خانومه مشکوک شدن.

من چند بار برای افراد مختلف اصل ماجرا رو تعریف کردم.

در همین حین، چند نفر از همسایه‌ها، مجددا به بابت حجاب به اون خانوم تذکر دادن، که اون خانوم شروع کرد به فحش دادن به طلبه‌ها و چادری‌ها و ... .

دیگه اینجا همه فهمیدن حق با منه.

به غیر دو نفر که ظاهرا به اون خانومه چشم طمع داشتند و اتفاقا یکیشون مجرد بود و قبلا حرکات مشکوکی زده بود و مچش رو گرفته بودیم.

بگذریم. خلاصه اون خانوم دست از جار و جنجال و فحاشی به طلبه‌ها و چادر و ... برنمی‌داشت. تصمیم گرفتیم به پلیس زنگ بزنیم.

بعد از کلی معطی پلیس آمد.

افسر از ماشین پیاده شد و دید پنجاه نفر تو حیاط مجتمع هستند.

دید نمی‌تونه همهمه‌ی مردم رو کنترل کنه، اون دوتا خانوم و یکی دوتا از همسایه‌ها رو کشید کنار تا ماجرا رو ازشون بپرسه.

فقط اومد طرف من و یه سوال از من پرسید. تو این خانوم رو زدی؟ من گفتم، خیر، من از خودم دفاع کردم.

همین، سوار ماشینش شد و گفت بیاید کلانتری. البته اون خانوم‌ها رو هم سوار کرد و برد که این کارش خلاف بود. حق نداشت یکی از طرفین دعوا را با ماشین پلیس به کلانتری ببره.

 

ما هم پنج نفر شدیم و  سوار ماشین رئیس هیات مدیره، رفتیم کلانتری.

 

ادامه دارد ...

  • Oceanus