ماجرای یک نهی از منکر 4
فرداش من با یکی از همسایهها رفتیم دادگاه تا از آن دو خانوم شکایت کنیم.
یکی از همسایهها هم پیگیر شکایت از پلیسها شد.
ما از دو خانوم شکایت کردیم. روز اداری بعدی، رفتیم نیروی انتظامی کل استان قم، بابت رفتار بد آن پلیسها و قبول نکردن شکایت ما، شکایت کردیم.
اما ماجرای شکایت از دو خانم:
ما شکایت کردیم و حدود یک ماه بعد، اولین ابلاغیهی دادگاه آمد. تا سه جلسهی پرونده در شورای حل اختلاف باقی میماند. من رفتم و شوهر آن خانم چادری آمد. مرد نسبتا معقولی بود. در جلسه قول داد که هردوی خانمها بیایند و عذرخواهی کنند تا من رضایت بدهم.
اما آن دو خانم نیامدند و ابلاغیه دوم آمد. من رفتم دادگاه ولی آن دو خانم نیامدند.
ابلاغیه سوم آمد. شوهر آن خانم آمد و گفت من که گفتم آن ها می آیند عذرخواهی! منم گفتم دو ماه گذشته! چرا نیامدند؟! گفت کرمانشاه است و کار دارد، مثل تو بیکار نیست. منم گفتم وقتی زنت دوسال رفت زندان می فهمی بیکاری کیه!
همسر آن آقا هم آمد و گفت خواهرم کرمانشاهه! (البته من از همسایههایی که با آنها ارتباط داشتند شنیده بودم که خواهرش به تهران رفت و آمد داشته، آن هم در ایام اغتشاشات بنزینی آبان 98!)
گفتم چطور تا تهران میره، قم نمی تونه بیاد!
من از جلسه رفتم بیرون و دادیارها به آن آقا تفهیم کردند که اگر پرونده از شورای حل اختلاف به دادگاه برود، برای آنها خیلی بد میشود و تا دو سال حبس و حدود 80 ضربه شلاق در انتظار آن خانمها است.
خلاصه، آنها جوری ترسیدند که آن خانوم غروب از کرمانشاه آمد و هردوی خانوم ها مکتوب، جلوی هیات مدیره عذرخواهی کردند.
بماند که در ایام شکایت، آن خانوم که همسایه بود، میرفت پیش همسایهها و میگفت: آن شب آقا من و خواهرم را زیر مشت و لگد گرفته بود و دندان خواهرم هنوز در میکند و ... . آن همسایهها هم تمام ما وقع را کف دست من میگذاشتند.
إن شاءالله ماجرای پلیسها در قسمت بعد.
جالبه داستانتون. دنبال میکنیم