ماجرای یک نهی از منکر 3
با همسایهها رفتیم کلانتری.
اون دو تا خانوم با ماشین پلیس رفتن داخل. ما هم خواستیم بریم داخل که افسر کلانتری مانع شد و ما را بیرون کرد.
حدود پنجاه دقیقه بیرون جلوی کلانتری منتظر بودیم و نمیدانستیم که در کلانتری چه خبر است!
بعد از پنجاه دقیقه، فقط من را به داخل راه دادند.
افسر گفت تو این خانم را زدی؟
گفتم نه، من فقط از خودم دفاع کردم.
گفت این خانوما چیزای دیگه میگن.
گفتم دروغ میگن.
خانوما کلانتری رو گذاشتن روی سرشون و افسر با کلام تند آن ها را ساکت کرد.
افسر زنگ زد به قاضی شیفت تا ببینه تکلیف چیه.
ظاهرا قاضی پشت تلفن بهش گفت که آقا رو رها کنید بره، از خانومها تعهد بگیرید و رها کنید.
من به افسر گفتم شکایت دارم.
افسر گفت باید بری دادگاه، ما اینجا شکایت قبول نمیکنیم. (حرکت خلاف قانون)
گفتم شما حتی از من توضیح نخواستید!
یکی دیگشون با بی احترامی گفت بگو ببینم چی میگی!
من شروع کردم به شرح ماجرا. اما اون افسر در حین گوش دادن دائم به من بی احترامی میکرد، مثلا با چیزهای دیگه مشغول میشد، با سربازها صحبت میکرد، خمیازه میکشید و ... .
خلاصه اومدم بیرون و ماجرا رو برای همسایهها تعریف کردم.
اونا هم عصبانی شدن و شروع کردن به داد و بیداد.
افسر کلانتری اومد بیرون و گفت برید دادگاه شکایت کنید.
إن شاءالله ادامهش فردا.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.