یکی از کلید واژههای مشهور در علوم اجتماعی، «از خود بیگانگی» است. ظاهرا هرکسی هم به یک معنا به کار برده است اما میشود یک ریشهی واحد برای همه در نظر گرفت. تقریبا همهی اندیشمندان نوعی محدودیت و سلب آزادی را در اصطلاح از خود بیگانگی به کار بردهاند.
شخصی مثل ژان ژاک روسو وقتی از «از خود بیگانگی» صحبت میکند، آن را ثمره اخلاق میداند و میگوید چون اخلاق باید محدودیت ما میشود، ما نسبت به استعدادها و تواناییهای خودمان بیگانه میشویم.
زیمل، از خود بیگانگی را محصول تقسیم کار میداند. یعنی انسانها با تقسیم کار، چیزهایی را خلق میکنند که هیچکدام به تمامیت آن اشیاء علم ندارند و این اشیاء، آزادی انسانها را نیز به طور ناخواسته، محدود میکنند. (با یک مثال خیلی ساده بخوام توضیح بدم، میشه مجلس شورای اسلامی. مردم مختلف با اهداف مختلف میان و به صورت تک تک، نمایندگان مجلس رو انتخاب میکنند، اما وقتی این نماینده دور هم میشینن، تبدیل به چیز دیگری میشوند که شاید هیچکدام از مردم، آن را اراده نکردهاند.)
دیدگاه وبر هم شبیه زیمل است. وبر میگه ما اومدیم بروکراسی اداری راه انداختیم که کارها آسان بشود، ولی خودمون توی این بروکراسی اداری که مثل قفس آهنین میماند، اسیر شدیم.
داستان مارکس متفاوت است. مارکس بعضی اوقات مانند روسو صحبت میکند و بعضی از اوقات مثل زیمل. مثلا اونجایی که مارکس داره از «از خود بیگانگی نسبت به محصول» صحبت میکند، حرفاش شبیه زیمل میشه. مثلا میگه هرکارگر فقط بخشی از محصول را میسازد و نسبت به محصول نهایی شناخت کافی ندارد. اما وقتی از «از خود بیگانگی نسبت به خود» صحبت میکنه، حرفاش شبیه روسو میشه. البته تقصیر رو مثل روسو گردن اخلاق نمیاندازد، بلکه میگوید این نظام سرمایهداری است که انسانها را مثل حیوان به کار گرفته است و مانع بروز استعدادهای انسانیها شده. در نظام سرمایهداری، انسان باید مثل حیوان فقط کار کند و تولید مثل کند. البته مارکس یه معنای نسبتا متفاوت سومی هم دارد. مارکس میگه وقتی کارگر یک محصول رو تولید میکنه، در اون محصول سهم داره، بالاخره کارگر یک ارزش افزودهای در محصول ایجاد کرده است. اما در نظام سرمایهداری، محصول به سرمایهدار تعلق میگیرد و کارگر هیچ سهمی در ارزش افزودهای که خلق کرده است ندارد. مثال ساده و ملموسش میشه رحم اجاره. یک زن رو تصور کنید که پول گرفته و رحمش رو اجازه داده و در ایام بارداری، خرج خورد و خوراک و دیگر امور ضروری او را به او پرداخت میکنند. بعد از اینکه بچه متولد میشود، پول کمی به صاحب رحم میدهند و بچه را میبرند. در حالی که توجه ندارند صاحب رحم، چنان ارزش افزودهای در بچه ایجاد کرده است که با میلیاردها میلیارد پول هم قابل حصول نبود و سهم صاحب رحم، بیش از این حرفها است و باید مانند یک مادر با او رفتار شود. کارگران نیز پدران محصولات کارخانهها هستند و بیش از این حقوقهای حداقلی سهم دارند.